ای ز هجران تو مردن طرب و راحت من


مرگ بر من شده بی تو مثل شهد و لبن

می تپد ماهی بی آب بر آن ریگ خشن


تا جدا گردد آن جان نزارش ز بدن

آب تلخی شده بر جانوران آب حیات


شکر خشک بر ایشان بتر از گور و کفن

نیست بازی کشش جزو به اصل کل خویش


چند پیغامبر بگریست پی حب وطن

کودکی کو نشناسد وطن و مولد خویش


دایه خواهد چه ستنبول مر او را چه یمن

شد چراگاه ستاره سوی مرعای فلک


حیوان خاک پرستد مثل سرو و سمن

من از این ناله اگر چه که دهان می بندم


نتوان در شکم آب فروبست دهن

نفس چغز ز آب است نه از باد هوا


بحریان را هله این باشد معهوده و فن

عارفانی که نهانند در آن قلزم نور


دمشان جمله ز نوری است ظلامات شکن

قلم و لوح چو این جا برسیدیم شکست


شکند کوه چو آگه شود از رب منن